ایران فیلم

The Greatest Gallery and Interesting Matter Cinema

ایران فیلم

The Greatest Gallery and Interesting Matter Cinema

هیچکاک به روایت سینما

هیچکاک به روایت سینما

ژرژ ملیس پس از اینکه نتوانست برادران لومیر را راضی به فروش دستگاه تصویر برداریشان کند تصمیم گرفت دستگاهی همانند آنها بسازد و با سعی و تلاش بسیار موفق گردید و دستگاهی مشابه دستگاه برادران لومیر ساخت که البته تفاوت هایی با آن یکی داشت،ژرژ ملیس نام دستگاهش را فانوس خیال گذاشت و با آن شروع به گرفتن تصاویر متحرک کرد و در سالن تأتر خود به نمایش گذارد،وقتی که متوجه استقبال شدید مردم شد تصمیم گرفت سالنی مناسب بسازد و تصاویری با یک مضمون مشخص و کامل بسازد و اینگونه سینمای واقعی زاده شد که اوج آن فیلم« سفر به ماه» بود که برسی چندنکته در مورد آن ضروری است،در ابتدا اینکه این فیلم اولین فیلم تخیلی سینما بود،دوم اینکه برای اولین بار در این فیلم از تروکاژ( حقه های سینمایی)استفاده شد که با توجه به امکانات آن موقع سینما بسیار جالب اجرا شده بود و تماشاگران فیلم را شگفت زده کرد.و بدینگونه بو که راه برای رشد سینما باز شد و ....

این کار ابتدا با عروسک دلقک بزرگی که در مقابل خانه نیکلاس افتاده بود شروع شد،این عروسک که به پشت افتاده بود برای او یادآور پدرش است( پدر نیکلاس خود را از بالای ساختمان به پایین پرت کرده است)،نیکلاس عروسک را به داخل خانه می برد و آن را بروی کاناپه می اندازد و سپس تلویزیون را روشن می کند و به اخبار گوش می دهد که ناگهان بطور شگفت انگیزی مجری شروع به صحبت با نیکلاس می کند و به او هشدار می دهد که«بازی» او شروع شده است و وقتی که نیکلاس برای فهمیدن ماجرا به سمت تلویزیون هجوم می برد،با پخش تصویر اتاق نیکلاس متوجه می شود که چشمان عروسک در واقع دوربینی بیش نیست و در همان حال متوجه یک کلید در دهان عروسک می شود و آن را به دسته کلیدش اضافه می کند و به مسافرتی کاری می رود.در آنجا وقتی که می خواهد که سندی را از درون کیفش بیرون بیاورد متوجه می شود که کیفش باز نمی شود بعد از سعی بسیار بطور ناگهانی به یاد کلید کذایی می افتد و آن را برای باز کردن کیف از جیبش بیرون می آورد ( تکنیکی عالی در این صحنه بکار رفته که همگان را مبهوت می کند،فینچر در این سکانس از تعلیق و تعارض استفاده می کند با یک طرح از پیش تعیین شده می کوشد تا تماشاگر به این باور برسد که این کلید حتما کلید کیف است) اما کلید اصلا ربطی به کیف ندارد و در آن را باز نمی کند.در بازگشت وقتی نیکلاس به رستوران همیشگی خود می رود یک گارسون زن تازه کار غذا را روی لباس او می ریزد و به همین علت اخراج می شود،در بیرون رستوران نیکلاس به یک ژنده پوش برخورد می کند که به یکباره حال مرد خراب می شود در این لحظه زن گارسون سر می رسد و به او کمک می کند تا مرد را سوار یک آمبولانس کند و سپس خودشان نیز سوار می شوند بعد از طی مسافتی آمبولانس توقف می کند ولی خبری از پرستاران نمی شود از ماشین پیاده می شوند ولی می بینند که به جای بیمارستان در یک پارکینگ هستند و وقتی به طرف آمبولانس می روند آنرا خالی می بینند با تعجب به دنبال درب خروج می گردند ولی تنها به یک آسانسور می رسند که با در باز منتظر است،وارد آن می شوند ولی آسانسور کار نمی کند در یک غافلگیری آسانسور با استفاده از کلید به کار می افتد و به طبقات بالا میرود در آنجا نیکلاس خود را در ساختمانی که شرکت ترتیب دهنده بازی در آن قرار دارد می بیند و به سمت درب خروج حرکت می کنند که مأموران پلیس به تعقیب آنها می پردازد و آنها مجبور به فرار می گردند و چون در هنگام فرار درون آشغالها می افتند به شرکت نیکلاس می روند و بعد از حمام و تعویض لباس کریستین( زن گارسن) را با آژانس راهی می کند.در فردای آنروز به نیکلاس از یک هتل زنگ می زنند و به می گویند که کیف پول و کارت اعتباریش را پیدا کرده اند( آنها را هنگام فرار گم کرده بود )بعد از مراجعه به هتل علاوه بر کیف کلید یک اتاق که به نام اوست را به نیکلاس می دهند،وقتی نیکلاس به اتاق می رود آنجا را مملو از مواد مخدر و همچنین عکس هایی از خود و کریستین می بیند بعد از نابود کردن آنها نیکلاس که درگیر ماجراهای زیادی شده است ویک راننده قصد جان او را می کند و بعد از اینکه برادرش کنراد به او در رابطه با شرکت هشدار می دهد نیکلاس سعی می کند قراردادش را باطل کند اما شرکت را خالی می بیند به همین دلیل با پیگری موشکافانه از طریق آژانس ماشین به آدرس کریستین دست پیدا می کند و وقتی که به خانۀ او می رود از سوی گرهی مسلح مورد هجوم واقع می شوند پس از فرار کریستین به او می گوید که شرکت با استفاده از نمونۀ دستخط،امضا و صدای او تمامی اموال او را به شرکت منتقل کرده اند در یک خانه نیکلاس پس از خوردن قهوه ای که کریستین برای او آماده کرده است به زمین می افتد.بعد یک مکث نسبتا طولانی فیلم با نمایش یک قبرستان دوباره شروع می شود در درون یک دخمه تابوتی وجود دارد که پس از چند ثانیه ناگهان دستی از آن بیرون می زند وسپس نیکلاس با لباس سفیدی از آن بیرون می آید.بعد از خروج از قبرستان نیکلاس متوجه می شود که در مکزیک است و هیچگونه پولی با خود ندارد تنها ساعت طلایش به دستش است به سفارت آمریکا مراجعه می کند و آنها او را به آمریکا بر می گرداند،در مرز او با گدایی(چون ساعت را نیز از دست داده است ) پول جمع می کند و با یک ترانزیت به سان فرانسیسکو برمی گردد.در مراجعه به خانه اش آنجا را خالی و مهر و موم شده می بیند،وارد خانه شده و پس از برداشتن مقداری پول که در خانه داشته و همینطور هفت تیرش آنجا را ترک می کند و به سراغ زن سابقش می رود،با او به یک رستوران می رود و در آنجا به او اعتراف می کند که در زندگی سابقش مقصر اصلی او بوده و از او معذرت می خواهد و به او می گوید که او تنها کسی است که الان به او اعتماد دارد در این حین از تلویزیون رستوران آگهی پخش می شود و بطور اتفاقی نیکلاس در آن کارمند شرکت بازیساز را در حین تبلیغ یک محصول می بیند به همین خاطر ماشین زن سابقش را از او قرض می گیرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد