ایران فیلم

The Greatest Gallery and Interesting Matter Cinema

ایران فیلم

The Greatest Gallery and Interesting Matter Cinema

کارایی نقد سینما در عصر جدید

کارایی نقد سینما در عصر جدید

عشق او عنکبوت را ماند
بتنیده ست تفنه گرد دلم218622.jpg.
شهید بلخی
«� نیاز عظیمی به وارد شدن در فیلم ها احساس می کردم. هربار، در جایی نزدیک تر به پرده می نشستم تا بتوانم سالن سینما را پشت سر بگذارم... در آن دوره از زندگی ام، تٲثیر فیلم ها روی من، مثل تٲثیر مواد مخدر بود. یک باشگاه سینمایی که در سال ۱۹۴۷ پایه ریزی کردم تا حدی عامدانه، اما به نحوی افشاگر باشگاه «دیوانگان سینما» نام داشت.»
این تکه ای است از یک نوشته «فرانسوا تروفو» درباره سینما. منتقدان چه سودایی در سر دارند ترجمه: بهروز تورانی، کتاب نقد چیست منتقد کیست به کوشش: مسعود فراستی در واقع، درباره منتقدان سینما. درباره آدم هایی که سال های سال، خود تروفو هم یکی از آنها بود. آدم هایی که به قول «دیوید دنبی»، منتقد سینمایی هفته نامه «نیویورکر»، موجوداتی شهری هستند که در تاریکی فرو می روند و سر از آن بیرون می آورند، موجوداتی که در دل دوره های طولانی بدعنقی و نارضایتی های تمسخرآمیزشان، به دنبال جذبه و زیبایی می گردند. اصل یادداشت را با ترجمه سعید خاموش در شماره ۲۶۹ ماهنامه سینمایی فیلم بخوانید. فرانسوا تروفو در همه زندگی اش رابطه ای عاشقانه با سینما داشت، چه در سال هایی که نقد فیلم می نوشت و دسته ای از فیلمسازها را به عرش می برد و دسته ای دیگر را از بدترین دشنام ها و تحقیرها بی نصیب نمی گذاشت و چه در سال هایی که شده بود کارگردان سینما و حالا این وظیفه او بود که داستانی را بسازد که به مذاق تماشاگر خوش بیاید، که دیدن تصویرهای فیلم تماشاگر را از دنیای دور و برش رها کند و حس کند پا به دنیایی دیگر، دنیایی بهتر، گذاشته است. همه منتقدهای سینما، حتی آنها که به اندازه تروفوی دوست داشتنی شیفته و هلاک سینما بودند، این خوشبختی و شیرینی را تجربه نکردند. آنها دنیای بهتر و دیگری برای تماشاگران شان نساختند، اما دنیای برساخته دیگران را، تا جایی که می شد، معرفی کردند. گفتند که برای ورود به این دنیا، راه های زیادی هست، ولی اگر از این راه بروید، راحت تر به مقصد می رسید.
چیزی که تماشاگران را شیفته سینما می کند، همین «نیاز عظیم به وارد شدن در فیلم ها» است و البته که توضیح همین توصیف کار دشواری است. دشواری کار به این برمی گردد که شیفتگی به سینما را در مقوله عشق می گنجانند و عشق از آن کلمه های پیچیده و غریبی است که نمی توان توضیحش داد. کاری که فیلم با تماشاگرش می کند، همان است که در «رز ارغوانی قاهره»، یکی از بهترین فیلم های «وودی آلن» می بینیم. زنی آنقدر به تماشای فیلمی می رود که بین او و تصویر مردی که روی پرده سینما است، عشقی پدید می آید. اما چه حیف و چه تلخ که زن، بالاخره، می فهمد چنین عشقی بی فایده است و راه به جایی نمی برد. آیا این فیلم وودی آلن را باید هجویه ای درباره عاشقان سینما دانست
عکس سیاه و سفید فرانسوا تروفو شاید خواننده احتمالی این یادداشت را به اشتباه بیندازد. شاید خواننده ای که این تصویر را دیده، فکر کند که قرار است یادداشتی درباره این کارگردان منتقد فرانسوی بخواند. اما چنین نیست. تروفو برای همه آنها که مهر سینما را در دل دارند، نشانه سینمادوستی است، نشانه عشق به سینما است. نشانه این است که می شود سینما را دوست داشت و صرفا از سر تکلیف درباره فیلم ها ننوشت. چیزی که این سال ها در نوشته های سینمایی فرنگی ها کم است، عشق به سینما است و حیف از کاغذهایی که صرف چاپ این رفع تکلیف های نخواندنی می شوند.
روزهای بی خاطره
می گویند نقد فیلم، ارزش و اعتبار سابق را ندارد. می گویند حرمت نوشتن درباره سینما را سال ها است که شکسته اند و آدم ها، از راه رسیده و نرسیده، دست به قلم برده اند و همه آن چیزی را که در ذهن داشته اند، منتقل کرده اند روی کاغذ. سینمای این سال ها منظور در وهله اول، سینمای آمریکا است و بعد سینمای اروپا و بقیه کشورها سینمای شلوغی است. تعداد فیلم هایی که ساخته می شوند آنقدر زیاد است که حتی تماشاگر پی گیر و شیفته سینما هم نمی تواند همه آن چیزهایی را که به نام فیلم روی پرده سینماها می روند، ببیند و درباره دوست داشتن یا نداشتن شان تصمیم بگیرد. پس، مجبور است دست به انتخاب بزند. اگر در فرنگستان زندگی می کند، دسته ای از فیلم ها را به خاطر کارگردان، یا بازیگرها در سالن سینما می بیند. دسته ای دیگر را بعد از نمایش عمومی تماشا می کند یعنی نسخه دی وی دی اش را. انتخاب فیلمی برای دیدن، آسان نیست. کاری است سخت و دشوار و هیچ بعید نیست تماشاگرهای شیفته سینمایی پیدا شوند چه بسا همین حالا هم باشند که در همه عمر، فیلمی درست و حسابی ندیده باشند. چیزی که می تواند کمک حال او باشد و می تواند نقشه این راه را برایش ترسیم کند، نقدهای سینمایی است. ریویوهای کوتاه و تحلیل های بلندی که در روزنامه ها و مجله ها چاپ می شوند. کتاب های راهنمایی که سال به سال به روز می شوند و هربار که به چاپ می رسند، قطرشان چند برابر شده است. آیا همه این فیلم ها، همه این اسم هایی که روی کاغذهای کاهی راهنماها دیده می شود، دیدنی هستند راه چاره، شاید، تماشای ستاره هایی باشد که نویسنده کتاب در کنار فیلم ها نشانده است. اما از بخت بد تماشاگران، بیش تر این ستاره ها فاقد اعتبار هستند. بیش تر نویسنده هایی که چنان کتاب هایی منتشر می کنند، در کمال سخاوت و گشاده دستی، ستاره های بی شماری را نصیب فیلم هایی می کنند که گاهی یک بار تماشای شان هم ضروری نیست. و علاوه بر این، کتاب نویس به جست وجوی درآمدی دیگر هم هست، پولی که بعدتر از راه برسد. وقتی یکی از آن فیلم های متوسطی را که در آن کتاب مثلا سه ستاره به آن بخشیده اند، راهی بازار می کنند، روی جلد دی وی دی اش عین جمله کتاب را می آورند و پولی را هم به حساب کتاب نویس می فرستند. این عین واقعیتی است که گاهی لابه لای نوشته های انتقادی منتقدان آمریکایی می آید. پس تکلیف چیست اگر نمی شود به منتقدان اعتماد کرد، باید سراغ چه کسانی رفت
ناگهان، تابستان گذشته
اما همیشه چنین نبوده است. در سال های نه چندان دور، که همان نیمه دوم قرن بیستم باشد، اوضاع بهتر از این بود. نیمه دوم قرن بیستم، اوج شکوه نقد فیلم بود و آنها که درباره فیلم ها می نوشتند، سینما را واقعا دوست داشتند. آنها که وصف حکایت جدل های قلمی «پالین کیل» فقید و «اندرو ساریس» را شنیده اند، یا چیزی از آن نوشته ها را خوانده اند، می دانند که نه در سینمادوستی کیل می شود تردید کرد و نه در عشق ساریس به سینما. چیزی که باعث می شد آنها و منتقدانی دیگر البته دست به جدل بزنند و هرکدام آرا و عقاید آن دیگری را زیر سئوال ببرند، همین سینمادوستی بود. نکته مهم و جالبی است که می گویند منتقدان سال های نیمه دوم قرن بیستم، خوشبخت ترین منتقدها بوده اند، که زمانی درباره سینما نوشته اند که هنوز سال های طلایی اش به سر نیامده بوده و هنوز کارگردان های بزرگی در قید حیات بوده اند و فیلم می ساخته اند. در اینکه سینمای آن سال ها سینمای یکه ای بوده است، تردید نداریم. کافی است یکی از چندین و چند فرهنگ سینمایی را برداریم و فیلم های خوب و بهتر از خوب را بشماریم و ببینیم که تعدادشان چقدر زیاد است. با این همه، گمان من این است که نسبت دادن همه چیز به آن سال ها، گره از هیچ مشکلی نمی گشاید و کار را سخت تر می کند. سینمای این سال ها، حتی اگر به اندازه دهه های میانی قرن بیستم کارگردان نداشته باشد، باز هم فقیر و ناچیز نیست. هنوز کارگردان هایی هستند که وجودشان مایه امیدواری است و همین که فیلم می سازند و این موهبت را نصیب تماشاگران می کنند، باعث خوشحالی است. کارآمد نبودن نقد فیلم را نباید به گردن فیلمسازها انداخت، بخش عمده ای از این ضعف، برمی گردد به خود منتقدها. به تلقی آنها از نقد فیلم، و اساسا نوشتن درباره سینما. به اینکه ساده ترین و دم دست ترین تقسیم بندی را کنار می گذارند و فراموش می کنند که نوشتن برای روزنامه، تفاوتی بسیار دارد با نوشتن برای مجله. کار نویسنده سینمایی در روزنامه، در وهله اول، انتقال اطلاعاتی است درباره فیلم، درباره کیفیت اش، و در وهله بعد می رسیم به نظر شخصی او. کسی که ریویوی روزنامه ای را می خواند، لزوما نمی خواهد از فیلم سر در بیاورد، می خواهد ببیند اگر وقتی را صرف تماشای فیلمی بکند، سودی نصیبش می شود یا نه. تحلیل فیلم، کار منتقدی است که در نشریه ای غیر روزنامه ای می نویسد.
خب، این تکه ظاهرا بی ربط را باید همین جا می آوردم تا آن تفاوتی را که معمولا نادیده گرفته می شود، روشن کنم. با این همه، هر دوی اینها، در بعضی جنبه ها مشترک اند مثلا در اینکه باید چارچوبی داشته باشند و اطلاعاتی را منتقل کنند و جذاب باشند و به جزئیاتی که هر فیلم را می سازند، توجه کنند. قرار است خواننده هر نقدی، در نهایت، به نتیجه ای برسد، بی آنکه لازم باشد نویسنده تکلیف همه چیز را روشن کند و خوبی و بدی فیلم را در یک کلمه بگوید.
می گوید ویران کن
«در هالیوود می گویند هر کسی دو شغل دارد یکی کار و کاسبی خودش و دیگری نقد فیلم� هر کسی می تواند منتقد فیلم باشد. فرض بر این است که شاگرد نوآموز این کار حتی به یک دهم دانشی که برای منتقد ادبی، موسیقی یا نقاشی مورد نیاز است، احتیاج ندارد. کارگردان باید با این واقعیت کنار بیاید که فیلمش مورد داوری کسی قرار خواهد گرفت که هرگز فیلمی از مورنائو کارگردان فیلم طلوع ندیده است. هر یک از اعضای هیٲت تحریریه یک روزنامه احساس می کند که می تواند نظر منتقد فیلم را زیر سئوال ببرد. سردبیر که محتاطانه به منتقد موسیقی احترام می گذارد، گه گاه جلوی منتقد فیلم را در راهرو می گیرد و می گوید پنبه فیلم آخر لویی مال را زدی. اما زن من، نظر کاملا متفاوتی دارد. او از این فیلم خوشش آمد.»این هم تکه دیگری است از همان نوشته خواندنی فرانسوا تروفو که بخشی اش در ابتدای یادداشت آمد. شاید وضعیت نقدنویسی این سال ها را که بعضی منتقدان آمریکایی می گویند دوران زوال اش است تا حدودی باید به همین نگاه نسبت داد. به همین سادگی ظاهری نوشتن درباره سینما. نوشتن درباره سینما، ظاهرا ساده ترین کار ممکن است. همه آنها که فیلمی می بینند و بعد از تماشایش نقدی شفاهی ارائه می کنند و گوش همراه شان را، احتمالا، به درد می آورند، منتقدان بالفطره ای هستند که اگر مجالی برای نوشتن پیدا کنند، و روزنامه یا مجله ای، صفحه ای را در اختیارشان بگذارد، چه بسا نوشته هایشان چیزی کم از نویسنده های همان نشریه نداشته باشد. به گمان شما، این را باید به حساب تعریف از این منتقدان بالفطره گذاشت، یا انتقاد از منتقدان حرفه ای دسته ای از کارگردان ها هستند که اساسا میانه خوبی با منتقدها ندارند و می گویند هیچ نقدی را نباید جدی گرفت، حتی اگر حاوی نکته های درست و دقیقی باشد. دسته ای دیگر می گویند که روزگار نقد فیلم به سر آمده است و دسته ای دیگر هم هستند که می گویند نظر تماشاگران عادی سینما، یعنی همان منتقدان بالفطره ، مهمتر از دیگران است. آنها هستند که سرنوشت یک فیلم را رقم می زنند و اگر نقدهای دهان به دهان نباشد، دیگران به تماشای فیلم ها نمی روند.
خب، تکلیف چیست یعنی باید قید همه این ریویوها و تحلیل هایی را که نوشته می شوند بزنیم یعنی باید کرکره نقد فیلم را بکشیم پایین و اعلام کنیم که تا اطلاع ثانوی منتقدان شفاهی منتقدان بالفطره جای منتقدان دیگر را گرفته اند. نه، معلوم است که نمی شود. معلوم است که حرف هایی از این دست، بیش تر از آن که جدی باشند، شوخی هایی هستند که به سرعت فراموش می شوند و در یاد کسی نمی مانند. هیچ منتقد شفاهی نمی تواند شبیه نقدهای «اندرو ساریس» حرف بزند، یا در بین حرف هایش چیزی باشد که آن شور و شیفتگی «پالین کیل» را در خود داشته باشد. نقد شفاهی، حرف است، باد هوا است. چیزی که می ماند، چیزی که می شود به آن مراجعه کرد و می شود آن را به یاد سپرد، نقدی است که نوشته شده باشد. هرچند باید یادمان باشد که حتی نقدهای مثبت و سرشار از ستایش هم نمی توانند میل تماشاگران را به دیدن فیلم هایی که اساسا قرار نیست «عمومی» باشند، برانگیزند. فیلم های زیادی را می شود مثال زد که هر چند ستایش برانگیزند، ولی به مذاق تماشاگران خوش نیامده اند و کسی به تماشایشان نرفته است. به همین سادگی.
آنها که نقد فیلم را کار پیش پا افتاده ای می دانند، یا تصور می کنند که خودشان هم می توانند منتقد باشند، نوشتن درباره سینما را با دیدن سینما یکی می پندارند. چرا درست که هر آدمی می تواند به تماشای فیلمی بنشیند و از دیدنش لذت ببرد، یا حوصله اش سر برود و فکر کند که این «بدترین فیلم تاریخ سینما» است، اما نمی تواند دلیل خوش آمدن، یا بدآمدن اش را توضیح بدهد، چون «بلد» نیست. دست کم دوسوم ریویوهایی که این روزها در روزنامه ها و مجله های فرنگی عمدتا آمریکایی منتشر می شوند، چیز دندان گیری نیستند. بیش ترشان، خلاصه ای از داستان فیلم را در کنار توضیحاتی درباره کارگردان و بازیگرها می گذارند و دیدن، یا ندیدنش را به خواننده های احتمالی نوشته شان توصیه می کنند. بخش عمده ریویوها، نوشته های بی خاصیتی هستند که معلوم نیست چرا نوشته شده اند و هیچ بعید نیست که منتقدان به خاطر توصیه های ایمنی مدیران نشریه، به این سمت و سو گرویده باشند. «دیوید انسن»، منتقد ارشد «نیوزویک»، زمانی نوشته بود که وقتی اتفاق مهمی در دنیا می افتد، مدیران این نشریه قید صفحه نقد فیلم را می زنند و همه نصیب سینما جدول کوچکی می شود که خواننده های احتمالی اش می توانند ارزش گذاری منتقد را در قالب ستاره هایی ریز ببینند.
با این همه، و به رغم نگاه بدبینانه به نقد فیلم، منتقدهای خوبی هستند که خوب می نویسند و تسلیم نشده اند. «کنت تران»، منتقد لس آنجلس تایمز، یکی از همین آدم ها است که چند سال پیش، وقتی همه دنیا یک صدا «جیمز کامرون» و «تایتانیک» را تشویق می کردند، نقدی تند و تیز نوشت و نوشته اش مثل بمبی عظیم صدا کرد و به گوش همه رسید که چگونه یک تنه مقابل سلطان هالیوود ایستاده است. شخصا این فیلم را دوست دارم، ولی نمی توانم از کنار نوشته شسته رفته کنت تران بی اعتنا رد شوم و آنقدر تند و تیز نوشته بود که جیمز کامرون، جوابیه ای برای آن روزنامه فرستاد و گفت باید آن را چاپ کنند. جوابیه ای که نشان می داد عصبی است و این نقد، فروش شیرین فیلم را در همه دنیا به کامش تلخ کرده است. در چنین مواردی است که می شود به نظر آنها که می گویند نقد فیلم کارکردی ندارد و به درد نمی خورد، شک کرد. یا «دیوید دنبی» که در نیویورکر، نقدهای بی رحمانه ای می نویسد و کاری ندارد که فیلم مورد نظرش به مذاق تماشاگران خوش آمده است یا نه. کار او این است که به عنوان روشنفکری نیویورک نشین، فیلم ها را بسنجد، درست مثل باقی همکارانش. یا «جاناتان رزنبام» که البته در ایران هم منتقد شناخته شده ای است چند سالی قبل از این داور جشنواره بین المللی فجر هم بوده و سال ها است در «شیکاگو ریدر» می نویسد و گاهی نوشته هایش سرشار از نکته های درجه یک هستند و خبر از تسلط او به ادبیات و موسیقی مثلا می دهند. مثلا تحلیل هایش درباره چشمان باز بسته، ساخته استنلی کوبریک و مرد مرده، ساخته جیم جارموش چیزی که معمولا منتقدهای سینمایی به آن بی توجه هستند. همین طور است نوشته های «جی. هابرمن» در «ویلج وویس»، که بی شک چیزی فراتر از نقدهای معمولی و یک بار مصرف سینمایی هستند و وسعت دید و گستره عظیم دانش او را نشان می دهند. سن و سال همه این منتقدها بالا است و دست کم نیمی از یک قرن را به چشم دیده اند. لابد یک دلیل پختگی آنها همین است. اما مشکل اینجا است که در نسل بعد از آنها، تعداد کسانی که به گرد پای آنها برسند، اندک است. چه حیف. یعنی به همین سادگی باید ناامید شویم نقد فیلم، خوب یا بد، هست. چه دوستش داشته باشیم، و چه بدمان بیاید. از سال های دور، کمی بعد از آن که سینما متولد شد، پیدا شده و تا سینما هست، ادامه دارد.
عشق چیز باشکوهی است
عنوان این فیلم کلاسیک «هنری کینگ»، بسیار بیش تر از آن که فکر می کنیم به کارمان می آید. عشق چیز باشکوهی است، ولی فراموش کرده ایم که چنین است. نقد فیلم در این سال ها، بیش از هر چیز، به منتقدانی نیاز دارد که سینما را دوست داشته باشند، چیزی که منتقدان نسل های قبل، به حد کفایت از آن بهره برده بودند. جمله های پایانی مقاله درخشان «ضد تفسیر» نوشته سوزان سانتاگ، ترجمه: رحیم قاسمیان، سوره سینما، شماره چهارم، هرچند سال ها پیش از این نوشته شده، و بارها درباره اش حرف زده اند، دقیقا، همان چیزی است که باید جدی اش گرفت. اینکه در حال حاضر، آنچه اهمیت دارد، بازیابی احساسات است. اینکه «به جای علم تفسیر هنر، به علم عشق به هنر نیازمندیم.» و فرانسوا تروفوی محبوب، فیلم ها را اینچنین می دید و درباره شان می نوشت. خلاصه کنم، تروفو، آبروی نقد فیلم است.
 

218700.jpg

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد