ایران فیلم

The Greatest Gallery and Interesting Matter Cinema

ایران فیلم

The Greatest Gallery and Interesting Matter Cinema

یادداشتی بر فیلم آکواریم .گیلانه.یک بوس کوچولو

یادداشتی بر فیلم آکواریم .گیلانه.یک بوس کوچولو

یادداشتی بر فیلم گیلا نه ساخته رخشان بنی اعتماد

 

قریب اما غریب

 

رخشان بنی اعتماد را همه ما به عنوان فیلمساز زنی میشناسیم که آثار او عمد تا درخصوص نقد جامعه ایران است وبه مسایل ومشکلات زندگی اجتماعی ایرانیان توجه میکند. اما این بار بنی اعتماد ما را با ساختن یک فیلم نیمه جنگی و نیمه اجتماعی غافلگیر میکند. پیش از این بنی اعتماد اپیزودی از یک فیلم سه اپیزودی که درباره جنگ بود رابانام نه نه گیلانه ساخت که داستان مادری شمالی بود که از فرزند جانبازش پرستاری میکند. اپیزودی تاثیر گذار که آنقدر درجشنواره فجر مورد توجه قرار گرفت که بنی اعتماد را بر آن داشت تا آن راتبدیل به یک فیلم بلند کند. با ساختن نیمه ابتدایی فیلم(قبل از جانباز شدن پسر)آن اپیزود را به فیلمی بلند تبدیل کرد بانام گیلانه. در واقع بنی اعتماد با ساختن نیمه اول فیلم فیلم نیمه بلند وبسیار زیبای نه نه گیلانه راتبدیل به فیلمی دو پاره ونا منسجم به نام گیلانه میکند. نیمه ابتدایی فیلم با جمله پانزده سال بعد از نیمه دوم فیلم جدا میشود. نیمه ابتدایی به وضوح ضعیف نامنسجم وشتابزده است. نیمه ای که تنها برای این ساخته شده تافیلم از نظر زمانی به یک استاندارد برای اکران تبدیل شود. به هر حال نیمه ابتدایی فیلم را میتوان تا حدی نادیده گرفت و دیدن آن را تحمل کردبرای دیدن نیمه دوم که از نظر ساختاری وتکنیکی هویتی مستقل از نیمه ابتدایی دارد.

پانزده سال بعد(نیمه دوم فیلم): بنی اعتماد با انتخاب این فضای سرسبزو زیبای شمال در واقع موقعیت شخصیت های فیلمش را در کنتراستی زیبا با محیط اطراف قرار میدهد. مادری علیل که از فرزند جانبازش با تمام مشقتهای آن پرستاری میکند. در واقع  بنی اعتماد آن فضای سرسبزو زیبای شمال را با آن کلبه جنگلی وانسان هایی که بر اساس مقنضیات فیلم به آنجا می آیند را تبدیل به یک فضای سمبلیک ونمادین میکند. به نوعی نه نه گیلانه نماینده تمامی مادرانیست که در جنگ پاره های تن شان جانباز یا نقص عضو شده اند. او از خلق این فضا در دو رابطه استفاده میکند: 1- نشان دادن خانواده های جانبازانی که در روستا های دور افتاده با کمترین امکانات و بی هیچ ادعایی زندگی میکنند وهیچ کس از آنان خبر ندارد و2- وضعیت کنونی اجتماع وجامعه ای که روز به روز از آرمانهای خود دورمیشود وبه دره های سقوط نزدیکتر.

آدم هایی که به بهانه های گوناگون به کلبه حقیرانه نه نه گیلانه نزدیک میشوند نمادی از این جامعه در حال سقوطی است که روز به روز در مرداب پول پرستی وروزمرگی فرو میرود وامثال نه نه گیلانه و فرزندش را به فراموشی سپرده است. این آدم ها مانند آن خانواده ازهم پاشیده ای که فرزند شان معتاد است وپدرو مادر با هم در جدال اند ویا آن مرد پول پرستی که با دروغ وفریب صاحب همه چیز شده ویا آن جوانانی که فارق از تمام گذشته های سرزمین شان با هم برای گردش وتفریح به شمال می آیند واز گرانی سیگار نا راضی اند اینان از کسانی که در یک قدمی شان اند بی خبر اند و روزگار میگذرانند. به هر حال گیلانه (به خصمص نیمه دوم فیلم) فیلمی است خوش ساخت با فیلمنامه ای محکم ودقیق واز نکات مثبت فیلم  بازی خیره کننده فاطمه معتمد آریا و بهرام رادان است که بار دیگر نشان داد قابلیت های نا مکشوف زیادی دارد. گیلانه فیلمی اجتما عی است که با بهانه قرار دادن جنگ وخلق فضایی نمادین توانسته در خلق شخصیت هایش موفق باشد.

در پایان جادارد از سکانس زیبای انتهایی فیلم یاد کنم که نه نه گیلانه با چشمانی منتظر وامیدواردر میان مه منتظر آینده ای زیباست آیندهای که در آن پسرش را داماد کند و به آرزویش برسد. اوو امثال او در میان ماهستند اما ما آنهارا نمیبینیم یا غریبه میپنداریم. 

-0--------

نگاهی به فیلم یک بوس کوچولو ساخته بهمن فرمان آرا

فکر کنید آدم فیلمى درباره مرگ ببیند و تا این حد دچار حس زاینده و سرشارى شود. یک بوس کوچولو اولین فیلمى است که طى سال جارى بر پرده سینما دیده ام و به وجد آمده ام. خالق شازده احتجاب چنان خوش درخشیده است و همه آدم هاى فیلم چنان سنگ تمام گذاشته اند که مى توانید با خیال راحت جایى براى فیلم تازه اش در تاریخ سینماى ایران دست و پا کنید. جمشید مشایخى پس از سال ها حاشیه نشینى هنرى با فیلمى درباره مرگ زنده مى شود و رضا کیانیان هم کار متفاوت و پرارزشى به انبان نقش هاى موفق کارنامه اش اضافه مى کند. باورکردنى نیست که فیلمى تا این حد پرحرف، تا این حد تماشایى باشد. کلارى هم در عالى ترین درجه استادى براى رفیق هم نسل خودش سنگ تمام گذاشته است و اگر به تماشاى آسمان هاى فیلم هم بسنده کنید، به این نتیجه خواهید رسید. سردى دلپذیر همیشگى هدیه تهرانى هم توانسته حضور کوتاهش را تا حد دو آدم اصلى برجسته کند و البته گریه همیشگى معتمدآریا هم در کنار بازى پر از ظرافتش حس متفاوتى دارد. استادى فرمان آرا در کار با این نوع روایت و گسست زمان را هم نمى توان در این قالب به شرح نشست. اگر چند روز پیش فیلم حکم کیمیایى را دیده باشید، مى توانید از این ویژگى یک بوس کوچولو خرسند باشید که همه آدم ها شبیه هم حرف نمى زنند و به انتخاب جمشید هاشم پور آفرین بگویید- و البته خود او.
فیلم که تمام شد یاد چند سال پیش افتادم که فرمان آرا بر سر نزاع حق تهیه کنندگى فیلمش که از او دریغ مى شد چه رنجى کشید و حتى قصد خروج از کشور و فیلم نساختن داشت. واقعاً تلخ نیست که کسى باشد و بتواند و این جور فیلم ها ساخته نشود؟ راستى تهیه کننده این فیلم کى بود؟ و اى کاش فرمان آرا هم سن و سال خودمان بود تا پس از بازى سرخوشانه اش با مرگ امکان شوخى با خود او را داشتیم و مثلاً مى گفتیم جاى رژلب جامانده از بوسه اینقدر نقاشى شده و دقیق نمى شود، مى گویید نه، از آقاى سعدى بپرسید! در همان سینماى سه سالنه اى که با این فیلم دلپذیر پذیرایى شدم صحنه اى هم دیدم که به دلم ننشست. در سالن انتظار این مجتمع فرهنگى- هنرى، فروشگاه هاى کوچکى با عرض یکى دو متر هم تعبیه شده که خیلى چیز ها مى فروشند. اگر فروش تنقلات را به حساب سرگرمى سازى  سینما بگذاریم و بگذریم، نوار خواننده هاى پاپ را هم جزء محصولات فرهنگى قلمداد کنیم و عرضه لوازم التحریر را هم به مدد قلم و کاغذ و نگارش قلم بگیریم، فروش شال و روسرى و لوازم آرایش را به کجاى فرهنگ و هنر بچسبانیم؟
باور کنید تماشاى خانمى که آینه جیبى اش را درآورده و در حال تست رژلب  است، هیچ سنخیتى با فضاى فرهنگى- هنرى ندارد، گیرم که در گوشه اى دیگر از همان سالن برگه هاى کاهى تبلیغ یک آموزشگاه گریم را پخش کنند. توجیه یکى از پرسنل  خدماتى آنجا که لوازم آرایش را به گریم و هنر و سینما ربط مى داد، یک جور هزل تلخ بود تا توجیه فرهنگى.
وقتى چنین نگاهى به سینما و پرده نقره اى شود، حرمت فیلم دیدن هم مخدوش مى شود و تا ده پانزده دقیقه اول فیلم شاهد حرکت مراجعین جدید و راهنمایى آنها توسط آقایى چراغ قوه به دست هستیم. در طول تماشاى فیلم هم انواع و اقسام زنگ و ملودى موبایل مى شنویم و اظهارنظرهاى پشت سرى درباره فلان صحنه و جمله فیلم هم با صداى بلند به گوش مى رسد. شاه بیت ماجرا این جا است که در حال تماشاى سکانس «دیدار مقبره کوروش» هستى و دو آدم  اصلى داستان در حال بیان ضرورت آشنایى جوانان با گذشته فرهنگى خود هستند که صداى جیغ مانند خانم جوانى را از آن طرف سالن نمایش مى شنوى: «به جهنم که نمى آیى!» او در حال صحبت با تلفن همراه خود است که ظاهراً از دست مخاطب خود عصبانى شده است و انگار نه انگار که اینجا محیطى فرهنگى است. شاید همان خانمى بود که داشت در سالن انتظار رژلب تست مى کرد تا اگر رنگ و برق مطلوبى داشته باشد، خریدى هم کرده باشد!
سال ها است که سینما، تلویزیون، شهردارى و مطبوعات در برخورد با فیلم ها دچار نوعى تناقض و ناهماهنگى هستند. معیارهاى قضاوت در برخورد با آثارى که موفق به کسب پروانه نمایش از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى شده اند، متفاوت به نظر مى رسیدند. تلویزیون از پخش برخى صحنه و تیزرهاى این فیلم هاى مجوز دار خوددارى مى کرد، پروانه نمایش اعتبارى نداشت و آنها قوانین خودشان را داشتند. مطبوعات هم بنا به احتیاط مدیران مسئول خود در چاپ عکس فیلم ها سختگیرتر از کسانى بودند که اجازه نمایش همان فیلم ها را صادر کرده بودند: «باشه! نمى شه ! گیر مى دن.» این جمله را زیاد مى شنیدى و جالب اینکه هر دو (سینما و مطبوعات) در حیطه عملکرد یک وزارتخانه بررسى مى شوند. اکنون نیز همین گونه است و گاهى مى شنویم که مدیران مسئول، کلوزآپ بازیگر زن را چاپ نمى کنند یا مثلاً دستور مى دهند که «رژلب این بازیگر زیاده، ببر تو فتوشاب، کم اش کن!» شهردارى نیز در برخورد با تبلیغات محیطى برخورد سلیقه اى خود را اعمال مى کند و با هزار جور شرط و شروط براى تصویرى که قرار است بر بیلبوردها خودنمایى کنند، حق انتخاب کمى براى تهیه کنندگان و پخش کنندگان فیلم ها قائل مى شوند. اکنون که فضاى مدیریتى کشور در همه عرصه ها از اصول فکرى یکسانى برخوردارند، پیشنهاد معقولى به نظر مى رسد که پروانه نمایش فیلم ها براى همه کسانى که رابطه اى با سینما و مطبوعات دارند، محترم شمرده شود. خوشبختانه در دوره جدید مدیریت تلویزیون خبرهاى تازه، حکایت از بهبود رو به رشد برخورد مسئولین با تیزر فیلم ها دارد. مدیران مسئول نشریات سینمایى همچنان دست به عصا راه مى روند.

-----------------------------------------------------------


یادداشتی بر فیلم آکواریم ساخته ایرج قادری

 زشت یا زیبا

 

سال هاست بحث ابتذال در سینمای ایران ومقوله فیلمفارسی و راه های مقابله با آن از طرف مسئولین سینمای ایران مطرح میشود اما فقط در حد حرف باقی میماند. حتی بعضی از مسئولین به درستی  نمیتوانند فرق بین فیلمفارسی وفیلم های به قول خود شان فرهنگی را تشخیص دهند. به هر حال چه بخواهیم چه نخواهیم سینمای ایران عمده فروش ودر آمد خودرا از همین فیلمهای به اصطلاح مبتذل دارد. و شاید به همین علت است که اقدامات جدی برای مقابله با این فیلم ها نمیشود. خب با این مقدمه میرویم سراغ آقای ایرج قادری وآخرین فیلم او (آکواریم). ایرج قادری سالهاست که در همان فضای به اصطلاح فیلمفارسی که در ابتدا به آن اشاره کردم فیلم میسازد. و همه مردم حتی کسانی که به طور حرفه ای فیلم نمیبینند با فیلمهای او و بازیهایش در قبل از انقلاب آشنایند.فیلم های تماشاگر پسند قهرمان پرور وبه معنای واقعی بفروش. او بعد از انقلاب نیز به نوعی (با توجه به شرایط ایران) به همان گونه فیلم ساختن ادامه دادو فیلم های او اکثرا آثار پر فروشی بودند. ایرج قادری بر خلاف بعضی از فیلمسازان که باوجود ساختن آثار کم ارزش ادعای زیای دارند مانند سیروی الوند. هیچ ادعایی ندارد و ارزشی را به فیلمش سنجاق نمیکند. وبرای او جذب مخاطب وتعریف کردن یک قصه خوب قانع کننده است. که در این راه به طور کلی موفق هم بوده است. آکواریم آخرین ساخته او در این مسیر بلند چندین ساله فیلم عجیبی نیست ودر ادامه همان سینمای همیشگی اوست. مثل همیشه فیلمی با داشتن سوپر استار های سینما وتلویزیون با خلق یک فضای پر تنش ویک داستان سرراست ویک خطی. اما نکات مثبتی در فیلم آکواریم وجود دارد که گذشتن ازآن بی انصافی به نظر میرسد. آکواریم قادری با دیگر فیلم های او تفاوت های کوچکی دارد. قادری در آکواریم نمونه یک کارگردانی حرفه ای وزیبا را به نمایش میگذارد و فیلمی زیبا و خوش ساخت خلق میکند. قادری ثابت میکند که بعد از سالها فیلم سلختن تجارب زیادی اندوخته که همه آنها را در آکواریم به نمایش میگذارد. به سکانس های کتک کاری فیلم توجه کنید که چقدر زیبا و خوش ساخت کارگردانی شده. و همچنین سکانس ما قبل آخر ( کاباره) و در گیری ایرج نوذری با مهناز افشار وفرو کردن سر او در آکواریم بسیار زیبا کار شده. از دیگر نکات مثبت فیلم موسیقی بسیار زیبای آن (موسیقی کارن همایونفر) است که به خوبی روی تصاویر فیلم نشسته و تم ترکی دارد و صحنه های فیلم را تاثیر گذار میکند. اما فیلم به شدت از نظر فیلمنامه مشکل دارد . فیلمنامه هیچ کششی در کلیت فیلم ندارد و هیچ گونه تعلیق و حتی نقطه اوج دقیقی در فیلم وجود ندارد وهر سکانس حرکت را در خود داردو داستان کلیشه ای وتکراریست ( مهاجرت و...)  . بازی های فیلم هم بسیار در سطح پایینی قرار دارند و از هیچ یک از بازیگران حتی امین حیایی بازی قابل قبولی را شاهد نیستیم. حتی حضور خود قادری در جلوی دوربین بعد از حدود 25 سال چندان دلچسب و جذاب نیست و فقط سرو صدای زیادی قبل از اکران فیلم به همراه داشت. قادری همچنین از طرفند استفاده از بازیگران معروف تلویزیون مانند ایرج نوذری وشیلا خداداد بسیار هوشمندانه برای جذب مخاطب استفاده کرده است.  به هر صورت چه با فیلمهای ایرج قادری و فیلم هایی از این دست موافق باشیم وچه  مخالف این فیلم ها هستند که خرج سینمای ایران را تامین میکنند . فروش بیش از سیصد میلیونی فیلم آکواریوم وتبدیل شدن آن به پر فروش ترین فیلم سال خود گواهی بر این ادعاست

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد