ایران فیلم

The Greatest Gallery and Interesting Matter Cinema

ایران فیلم

The Greatest Gallery and Interesting Matter Cinema

یادداشتی بر فیلم به نام پدر ساخته ابراهیم حاتمی کیا

یادداشتی بر فیلم به نام پدر ساخته ابراهیم حاتمی کیا

پ مثل پدر

 

 ابراهیم حاتمی کیا بدون شک یکی از بهترین فیلمسازان نسل بعد از انقلاب سینمای ایران است. اووفیلم هایش همواره نقاط آشتی نسل سومی ها با وقایع و اتفاقات دوران ۸ سال جنگ ایران به شمار می رود. حاتمی کیا چون خود جنگ را از نزدیک لمس کرده وحتی کار فیلمسازی خودرا هم از همان زمان آغاز کرده به خوبی با حال و هوای آن دوران آشناست واین حال و هوا را به خوبی به نسل پس از خود نیز انتقال داده است.در این مجال فرصتی نیست تا به تحلیل روند و سیر تحول سینمای جنگ (دفاع مقدس) و یا حتی کارنامه کاری ابراهیم حاتمی کیا بپردازیم. تنها به گفتن همین نکته اکتفا می کنم که در دورانی که بسیاری از فیلمسازان جنگ را بهانه ای برای ساختن فیلم های اکشن بی محتوا و پرفروش قرار داده بودند و با این کار حافظه تاریخی و حماسی این سرزمین و این مردم را به راحتی از بین می بردند فیلمسازی چون حاتمی کیا و چندی دیگر ( رسول ملاقلی پور- کمال تبریزی و ...) با ساختن فیلم هایی که به واقعیت های جنگ می پرداختندجلوی سقوط این حماسه هارا گرفتن.

 

 

واما به نام پدر: چهاردهمین ساخته ابراهیم حاتمی کیا پس از توقیف پر سرو صدای فیلم به رنگ ارغوان اثری بسیار عجیب در کارنامه این فیلمساز به شمار می رود. عجیب از این لحاظ که حاتمی کیا چگونه توانسته است چنین فیلمی را بسازد؟ وآیا اصلا این فیلم واقعا ساخته همان حاتمی کیایی است که ما میشناسیم؟ حاتمی کیایی که ما سراغ داریم خالق فیلم های بزگی چون آژانس شیشه ای روبان قرمزوارتفاع پست است و نه حاتمی کیایی که ما در این فیلم می بینیم .

با نام پدر فیلمی کش دار با فیلم نامه ای بسیار ضعیف و داستانی بی محتواست. فیلمی که تنها چیزی که دارد ادعاست و دیگر هیچ. ادعای نشان دادن تقابل دو نسل با محوریت جنگ و حتی ادعای فیلمی معترض که این ادعاها در همان حد ادعا می ماند و هیچ گاه تبدیل به فعل نمی شود که هیچ تبدیل به یک بازی موش و گربه بسیار پیش پا افتاده می شود که نه تنها بیننده را مجذوب فیلم نمی کند بلکه او رابه را حتی پس می زند.

 

 

فیلم با صحنه انفجار یک مین در زیر پای یک دختر جوان _نسل سوم_ شروع می شود. این دختر فرزند یکی از رزمندگانی است که در دوران جنگ همان مین ها را کاشته است مین هایی را که امروز یکی از آنها باید در زیر پای دختر خودش منفجر شود. ۳۰ دقیقه اول یا بهتر بگویم حدود یک سوم ابتدایی فیلم تنها صرف معرفی شخصیت ها می شود. شخصیت هایی که هیچ گاه تبدیل به شخصیت نمی شوند و نماد ها و نمونه هایی تیپیک ازدو نسل ودو نوع تفکر اند. پدر مادر و دختری که هر کدام در جایی هستند و تنها راه ارتباط آ نها تلفن های همراه مدل بالاست_  گویی مدل گوشی ها برای فیلمساز بسیار اهمیت داشته است _ پدری که دزدانه می خواهد معادنی رابه صورت غیر قانونی به نام خود ثبت کند. مادری بیکار که تنها به دنبال شوهر و دخترش می گردد و دختری که با دوستانش در حال کشف آثار تاریخی است. در یک سوم میانی فیلم این سه تن به هم رسیده اند در حالی که دختر در حال از دست دادن پاهایش است. مادرکه اشکبار حال دختر است و پدری که حال که فهمیده آن مین هارا خودش کاشته است به خدا شکایت می کند و از او می خواهد پای دخترش را از او نگیرد. سکانس محوری و بسیار مهم فیلم سکانسی است که پدر در بالای تپه ای که مین در آنجا منفجر شده برای دوستش توضیح می دهد که چگونه آن مین را خودش کاشته و امروز باید شاهد آن باشد که مینی که برای دشمن کاشته زیر پای دختر خودش منفجرمی شود. این سکانس تنها سکانس فیلم است که به صورت کاملا مستقیم به موضوع اشاره می کند و ما از زبان پدر با آن تقابلی که فیلم ادعایش را می کند رو به رو می شویم._به جز صحنه های گفت و گوی پدر و دختر در بیمارستان_ این سکانس محوری سکانسی بسیار کلیشه ای و حتی اغراق شده است سکانسی که می خواهد تماشاگر را به زور به همزاد پنداری با شخصیت مجبور کند. که باز هم موفق نمی شود. واما یک سوم پایانی فیلم بسیار کش دار است در حالی که با هر ترفندی می خواهد در تماشاگرش حس تعلیق و سوسپانس ایجاد کند. که نه تنها در این کار نا موفق است بلکه باعث پس زدگی تماشاگر می شود. موش و گربه بازی بی خاصیتی که به هیچ انجامی نمی رسد. و در پایان هم بیننده که اکنون تمام آن هیجانات را پشت سر گذاشته است با یک پایان خوش_پایانی کاملا هندی_ مواجه می شود وبا خیالی آرام وراضی ازسالن خارج می شود. وحتی برای فیلمی که اورا دور خودش چرخانده و در آخر رهاکرده دست هم می زند.

 

 

 

عمده مشکل فیلم فیلمنامه آن است فیلمنامه ای که هیچ کدام از قواعد شخصیت پردازی در آن رعایت نشده و تمام کاراکتر های فیلم یک سری تیپ های تکراری و کلیشه ای هستند. نوشتن چنین فیلمنامه ای از حاتمی کیا تقریبا بعید به نظر می رسد. کسی که فیلمنامه بسیار خوبی همچون ارتفاع پست را نوشته چگونه می تواند اکنون دست به چنین کاری بزند. شاید دلیل آن عجول بودن و بی دقتی در نوشتن فیلمنامه است. وعلت عجله هم شاید توقیف به رنگ ارغوان باشد. به هر حال این فیلم فاقد یک فیلمنامه چفت و بست دار است.

کارگردانی فیلم هم چیز تازه ای ندارد. دیگر از آن دکوپاژ های بجا و میزانسن های حساب شده خبری نیست. حتی اسلوموشن های زیبای حاتمی کیا در این فیلم تبدیل به یک اسلوموشن بی خاصیت و ناشیانه می شود. (زمانی که مادر برای سوار شدن به سمت هواپیما می رود.)

بازی های فیلم هم بازی هایی درجه دو و گاها درجه سه هستند. حتی بازی بازیگر خوبی چون پرویز پرستویی چیز تازه ای ندارد و در حد تکرار ناشیانه نقش های دیگرش است گویی او می خواهد شخصیت حاج کاظم آژانس شیشه ای را به طرزی بسیار بد بازسازی کند.گلشیفته فراهانی هم در فیلم چیزی از خود و بازیش نشان نمی دهد و تنها در چند سکانس دیالوگ های مصنوعی فیلم را بسیار بد ادا می کند. وهمچنین مهتاب نصیر پور هم تیپ تکراری مادر نگران را بازی می کند.

به طور کلی این فیلم بر خلاف چند فیلم اخیر حاتمی کیا چیز تازه ای از لحاظ فرمی و ساختاری ندارد ولی از لحاظ محتوایی میخواهد حرف های تازه ای را بزند که به همان دلیل مشکل ساختاری در گفتن آن ها زبان فیلم بسیار الکن و ناگویاست.

شاید حاتمی کیا بانشان دادن کشف یک سرنیزه باستانی توسط دختر در ابتدای فیلم  و انفجار آن مین می خواهد این را یگوید که ایران و ایرانیان از گذشته تاکنون همواره در حال جنگ بوده اند و هیچ گاه نمی توانند از آن فاصله بگیرند حتی در زمانی که به ظاهر در موقعیت صلح به سر می برند. و حتی آن تکه سنگ قینتی ای که پدر کشف می کند می تواند نمادی از ارزش و قیمتی بودن این آب و خاک باشد که باید برای حفظ آن تلاش کرد. اما اکنون که جنگ به پایان رسیده از دادن ذره ای از آن به کسی که برای حفظ این آب و خاک زحمت کشیده دریغ می کنند. پرسش دختر از پدر درمورد تمام شدن جنگ که : مگر نگفته بودی که جنگ تمام شده پس چرا هنوز باید با آن دست و پنجه نرم کنیم؟ شاید پرسش یک نسل _نسل سوم_ از نسل قبلی خود باشد. پرسشی که برای همیشه از طرف پدر_نسل دوم_ بی پاسخ باقی می ماند.

هنگامی که پدر دربیمارستان تکه سنگ فیمتی اش را بر روی سرنیزه دختر می گذارد این نکته را به ذهن متبادر می کند که همواره باید برای حفظ ارزش هایمان بجنگیم واین جنگ نسل و سن نمی شناسد.

 

 

به هر حال با تمام این اوصاف به نام پدر فیلمی ضعیف در کارنامه فیلمسازی خوب است. فیلمی که  می خواهد حرف های خوبی را بیان کند اما از گفتن آن حرف ها زبانش قاصر است.

حاتمی کیا هم اکنون در حال فیلمبرداری سریال حلقه سبز است که پس از خاک سرخ دومین سریال او به شمار می رود. برای حاتمی کیا آرزوی موفقیت می کنم و امید وارم که بسیار بهتر از اینها بتواند فیلم بسازد زیرا من وهم نسلانم با فیلم های او بزرگمردان جنگ و ایثار گری های آن دوران را شناختیم. به امید دیدن فیلمهایی زیبا در آینده ای نه چندان دور از ابراهیم حاتمی کیا. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد