ایران فیلم

The Greatest Gallery and Interesting Matter Cinema

ایران فیلم

The Greatest Gallery and Interesting Matter Cinema

نگاهی به فیلم آرامش در حضور دیگران ساخته ناصر تقوایی

نگاهی به فیلم آرامش در حضور دیگران ساخته ناصر تقوایی

                              آرامش در حضوردیگران 

 نویسنده و کارگردان: ناصرتقوایی براساس یک داستان ازمجموعه داستانهای واهمه های بی نام ونشان نوشته دکتر غلام حسین ساعدی_ مدیرفیلم برداری: منصور یزدی_ موسیقی: هرمز فرهت_ تدوین: عباس گنجوی_ بازیگران: اکبر مشکین/ ثریا قاسمی/محمد علی سپانلو/ علی نراقی/ پرتونوری علا/ لیلا بهاران/ منوچهر آتشی/ مهری مهرنیا... 35 میلیمتری رنگی_ 85 دقیقه_ در سال 1348 ساخته شد اما تا سال 1352 در توقیف ماند.(برنده جایزه بهترین فیلم از فستیوال فیلم ونیز در سال 1972 )

خلاصه فیلم: سرهنگ بازنشسته ای (اکبر مشکین) که پس از فوت همسرش با معلم جوانی به نام منیژه(ثریا قاسمی) ازدواج ودر شهرستان زندگی میکرده مرغ داری اش را می فروشد وبه پایتخت باز میگردد تادر کنار دخترانش ملیحه( پرتو نوری علا) و مه لقا(لیلا بهاران) زندگی کند. دخترها زندگی بی بند وباری دارند و آمنه ( مهری مهرنیا) کلفت خانه می کوشد این را از چشم سرهنگ پوشیده نگهدارد. پدر از وضع زندگی دخترها آزرده خاطر است وبیش از پیش به الکل پناه می آورد . ملیحه دختر بزرگتر که از برخوردهای نامزدش دکتر سپانلو (محمد علی سپانلو) به تنگ آمده با بریدن رگ دستش به زندگی خود پایان می دهد ومه لقا که آبستن است به ازدواجی نا خواسته با علی ( علی نراقی) تن می دهد. سرهنگ دچار جنون میشود ومنیژه او را به کمک مسعود( مسعود اسد الهی) و آتشی (منوچهر آتشی) در آسایشگاه روانی بستری می کند و مراقبت از اورا عهده می گیرد.

 

               سیر صعودی تا سقوط

 آرامش در حضور دیگران ساخته استاد ناصر تقوایی یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینمای ایران به حساب می آید. بدون اغراق میتوان این فیلم را یک شاهکار دانست. شاهکاری که تقوایی در اولین گام سینمایی خود موفق به خلق آن می شود. در این مجال فرصت نیست تا در مورد کارنامه تقوایی وفیلم های او صحبت کنیم به همین علت تنها به صحبت در مورد آرامش در حضور دیگران اکتفا می کنیم. تقوایی این فیلم را براساس داستانی از کتاب( واهمه های بی نام ونشان )نوشته دکتر غلام حسین ساعدی ساخته است. ساعدی داستان نویس معاصر ایران است که بسیاری از داستان های او توسط فیلمسازان بزرگی چون مهرجویی(گاو) تقوایی ودیگران به فیلم تبدیل شده . ازاین بابت سینمای ایران وام دار داستان های زیبای اوست. باز هم در این زمان فرصت بررسی داستان های ساعدی نیست وفقط به ذکر این مطلب که آرامش در حضوردیگران یک بازسازی از داستان ساعدی است اکتفا می کنم وحتی زیاد وارد مسائل برداشت سینمایی نمی شوم. که تا چه اندازه تقوایی توانسته داستان ساعدی را دقیقا به فیلم تبدیل کند اما در این شکی نیست که در زمان تبدیل شدن داستان به فیلم قصه دست خوش تغییراتی شده که بسیار طبیعی است. زیرا فیلم متعلق به تقوایی است واو نظر و دیدگاه خودرا نسبت به داستان اعمال کرده است وفیلم نگاه تقوایی وامضای اورا با خود دارد. نگاه ساعدی در داستان نگاهی به وضوح اجتماعی است که تقوایی در فیلم خود این نگاه را به نگاهی انسان شناسانه ودرونی تر تبدیل کرده است. به هر حال ما در مورد فیلم تقوایی صحبت می کنیم نه داستان ساعدی پس بدون در نظر گرفتن این پیش زمینه برداشت ادبی وداوری در مورد این که تا چه حد این برداشت موفق بوده به سراغ فیلم(آرامش در حضوردیگران) ناصر تقوایی می رویم. فیلم با صحنه آماده شدن مه لقا برای ورود علی شروع می شود وبا همبستری این دو ادامه پیدا می کند. تقوایی بسیار هوشمندانه واستادانه در سکانس همبستری علی ومه لقا از یک کادر بسته که تنها بازوان این دو را نشان می دهد استفاده می کند تا رابطه سرد وبی روح این دو را نشان دهد. همچنین دیالوگ هایی که بین آن ها ردوبدل می شود ( عینک مو نشکنی- آخ دستم درد گرفت- و...)به خلق این فضای سردو حیوانی وبی روح بسیارکمک می کند. گویی آنها تنها بر حسب عادت واز سر بی حوصلگی با هم رابطه برقرار می کنند وهیچ رابطه عاشقانه وعاطفی بین آنها وجود ندارد. با صدای زنگ درب مردی لاغر اندام وسالخورده که پدر مه لقا وملیحه است همراه با زن جوانش که معلمی شهرستانی است در پشت درب ظاهر می شوند.مه لقا علی را به عنوان معلم انگلیسی خود معرفی می کند. معرفی کردن علی به عنوان معلم انگلیسی خود معنای عمیقی را با خود همراه دارد (رابطه های پنهان به اسم معلم سرخانه درجامعه شهری ومدرن امروز) در سکانس بعد مه لقا وملیحه را می بینیم که که دارند سر به سر زن پدر خود منیژه می گذارند ومنیژه باحالتی خجالت زده ومتعجب از حر کات وسخنان آنان به آنها نگاه می کند. این اولین برخورد ما با شخصیت منیژه است. پدر در حال خوردن مشروب است او از روزگار قدیم وبزرگ کردن دخترانش می گوید. وازاوضاع اکنون خود نا راضی است و برای آینده دخترانش نگران است.سرهنگ لب پنجره می رود وقصد داردخود را به پایین پرت کند که منیژه ودخترانش اورا نجات می دهند.اوازتاریکی شهر می گوید. آری شهربسیار تاریک است. در فیلم شهر خود شخصیتی کاملا مستقل دارد این شهر است که باعث سقوط انسان هااز انسانیت میشود. مفهوم شهر در فیلم گندابیست که انسانهارا درخود فرو می برد و در انبوهی از کثافت غرق می کند. شهر سردو تاریک وبی رحم است. صبح روز بعد منیژه را می بینیم که برروی بالکن روی یک صند لی راحتی نشسته است.در فضا سکوتی مرگبار پیچیده و تنها صدای زیق زیق صند لی است که شنیده می شود. منیژه به حیاط مدرسه ای نگاه می کند که خالی وتنهاست گویی این مدرسه آیینه ای دربرابر شخصیت منیژه است. اوهم مانند آن مدرسه قدیمی تنهاست. منیژه به داخل اتاق میرود وروی سرهنگ را می پوشاند به او می گوید هنوز زود است ومی تواند بخوابد اما سرهنگ می گوید بدترین لحظات زندگی من در خواب گذشته. او از اینکه دستگاه جوجه کشی اش را فروخته وبه شهر آمده ناراضی است ومدام گله وشکایت می کند. در سکانس بعد سرهنگ درب چمدانش را باز می کند وبه لباس های ارتشی خود با حسرت نگاه می کند. او به شدت به گذشته خود دلتنگ است. یکی از درخشان ترین سکانس های فیلم سکانس رژه سرهنگ در مقابل پادگان است او بعد از آنکه در مقابل چشمان حیرت زده مرد مشروب فروش دولیوان مشروب را یکجا می خورد در پیاده رومقابل پادگان رژه می رود وگویی درختان خیابان سربازانی هستند که سرهنگ از آنها سان می بیند. این سکانس به وضوح به گذ شته سرهنگ وموقعیت او در گذشته اشاره می کند و حس نوستالژیک اورا به گذشته نشان می دهد. سرهنگ پس از اینکه به خانه می آید آمنه را درحال سربریدن یک مرغ می بیند به او حمله می کند زیرا نمی تواند ببیند که اکنون حتی کلفت خانه هم از او حساب نمی بردو هرکار که بخواهد می کند.سکانس مهمانی شبانه نیز از مهمترین سکانسهای فیلم است. تابلوهای نقاشی که برروی دیوار آویزان است عکسهایی است از حیواناتی مثل جغد و لاشخورو... در واقع این تصاویربه نوعی تمثیلی شخصیتهای افرادی که در آن مهمانی حضور دارند را نشان میدهند. در سکانس بعد هنگامی که ملیحه ودکتر سپانلوهمراه آن دختر به بیرون می روند به پیشنهاد دختر آنها به یک جای دور افتاده می روند که در واقع مکان دنجی است که افراد هرزه برای برقراری روابط نا مشروع به آنجا می روند هنگامی که ملیحه می فهمد کجا آمده از دکتر می خواهد که بر گردند اما دکتر با آن دختر که همراه شان است رابطه برقرار می کند. در اینجا یکی از مهمترین اتفاقات رخ می دهد مردی به شیشه ماشین سرک می کشد ودر مقابل ترس ملیحه با لحنی مظلومانه می گوید:( من دنبال زنم می گردم). تقوایی با همین جمله کوتاه آب سردی بر پیکر تماشاگر خود می ریزد و تکاندهنده ترین سکانس فیلم را خلق می کند. (مردی که در روسپی خانه ای به دنبال زنش می گردد).همان شب آتشی قصد برقراری ارتباط با منیژه را دارد اما با رفتار سرد وتحقیر آمیز او رو به رو می شود و سر خورده به خانه اش باز می گردد. مه لقا وعلی با یکدیگر درحالی که منیژه تنها وخسته در کنار سرهنگ خوابیده به همان رابطه سرد و حیوانی خود ادامه می دهند. فردا صبح جای منیژه را بر روی آن صندلی راحتی که گویی صندلی سرخوردی و افسردگی است ملیحه گرفته است وبا همان نگاه حسرت آلود به رفتن پدر به بیمارستان نگاه می کند. گویی می داند که دیگر هیچ گاه اورا نخواهد دید. دکتر سپانلو با ملیحه تماس می گیردهنگام جواب دادن به تلفن در پشت سر ملیحه عکس یک لاشخور قرار دارد که این عکس در واقع نشان دهنده شخصیت پست دکتر سپانلو از دید ملیحه و تماشاگران است. در اتوموبیلی که دارند سرهنگ را به تیمارستان می برند مسعود پشت فرمان نشسته واز آینه نگاه های زننده ای به منیژه می کند او منیژه را مانند همان دختر های مهمانی تصور می کند که هر گاه که اراده کند می تواند به او دسترسی داشته باشد و سرهنگ را جنازه ای بیش نمی پندارد. در حیاط تیمارستان صدای کلاغ ها غوغا می کند و فضایی منحوس وگورستان گونه را تداعی می کند. گویی سرهنگ به گورستان می رود تا برای همیشه فرا موش شود. در پشت شیشه اتاق سرهنگ مردی ایستاده وبا نگاهی حسرت بار به منیژه وسرهنگ نگاه می کند. او همان مردیست که آن شب مخوف در بیابان به دنبال زنش می گشت و اکنون کارش به تیمارستان کشیده . این بار هم تقوایی با استفاده از آن مرد موقعیتی را خلق می کند که نشان از وفاداری منیژه به سرهنگ دارد. و بار دیگر وفادا ری او را تقد یس می کند . آن مرد پشت شیشه هم آرزو می کند که ای کاش من هم زنی مانند او داشتم. سکانس بعدی سکانس بسیار مهم رستوران است که ما باشخصیت های آتشی سپانلو وعلی بیشتر آشنا می شویم.آتشی از دست همه چیز ناراحت است وخود را به ته خط رسیده می بیند. سپانلو عقیده دارد که هیچ کدام از انسان های اطرافشان ارزش این را ندارند که برایشان دل بسوزانیم. در همان کافه در پشت سر آنها مردی با کت وشلوار وکراوات نشسته است که دارد یک روزنامه انگلیسی زبان را می خواند او هم از نماینده گان همین انسانهای روشن فکر است که به انزوا کشیده شده و تنها برای او ژست روشن فکری باقی مانده. آتشی در بین حرف هایش با انگشت اشاره به دوربین اشاره می کند ومی گوید:(ببین روزگار از یک آدم چه آشغال بی مصرفی ساخته کثافتی که به خاطر زنده موندن به هر راه حل مسخره ای تسلیم میشه). او به ظاهر دارد به علی اشاره می کند اما در واقع انگشت اشاره او رو به تماشاگران است او در واقع دارد به روشنفکرانی که در بیرون ما به اضای خارجی دارند اشاره می کند کسانی که اکنون در حال تماشای فیلم اند. هنگامی که مه لقا به علی می گوید از او باردار است علی به او می گوید با او ازدواج خواهد کرد. همین وعده کوتاه کافیست تا شادی مفرط مه لقا را ببینیم. که این شادی کودکانه با فیلم برداری زیبای منصور یزدی به زیبایی به تصویر کشیده می شود. اما در اتاق بغل ملیحه رگ دستش رازده وخون دوروبر اورا گرفته است گربه ای که مانند اطرافیان ملیحه است حتی از خون او هم نمی گذرد وخون اورا می لیسد. تنها کسی که بر سر گور ملیحه بیش از حد گریه می کند مه لقاست زیرا او دیگر خود را تنها ترین می بیند. هنگامی که منیژه از گورستان خارج می شود دوربین همراه او از میان عکس هایی که بر سر قبرهاست عبور می کند و بر روی عکس پسر جوانی که بسیار شبیه به سرهنگ است وگویی جوانی های خود اوست متوقف می شود. این تصویر نشان می دهد که سرهنگ وجوانی هایش وتمام خاطراتش به گور تاریخ سپرده خواهد شد. به زیبایی سکانس گورستان به تیمارستان کات می شود طوری که این دو را یکی نشان میدهد. در پلانی بسیار زیبا وعمیق هنگامی که منیژه درب اتاق سرهنگ رادر تیمارستان باز می کند با آتشی مواجه می شود که به جای سرهنگ او روی تخت نشسته است. او اکنون به جمع دیوانگانی پیوسته که در این تیمارستان بستری اند. به را حتی می شد چنین سرنوشتی را برای آتشی پیش بینی کرد. فردی که به دلیل عقاید خود از همه چیز سرخورده است دیگر جایی بهتر از اینجا نمی تواند پیدا کند. این سرنوشت محتوم تمام افرادیست که تفکراتی شبیه به آتشی دارند دیر یا زود. منیژه به اتاق مسعود می رود او در حال بازی است وهیچ توجهی به منیژه نمی کند. گویی او همیشه در حال بازی است بازی با سرنوشت انسان های اطرافش. منیژه سرهنگ را دراتاق شماره 13 میابد اتاقی که از نامش می توان حدس زد چگونه اتاقیست. او سرهنگ را تمیز ومرتب می کند. سرهنگ از او آب می خواهد درحالی که همان مرد دیوانه که در بیابان به دنبال زنش می گشت باز به آنها نگاه می کند. منبژه دستانش را زیر آب می گیرد وبا دستانش به سرهنگ آب می دهد و سرهنگ به مانند همان مرغی که به هنگام کشتن آمنه به او آب میداد سر در دستان منیژه خم میکند تا آخرین آب را بخورد. آری او خواهد مرد تا از این دنیای سیاه و کثیف نجات پیدا کند.

 

کلوزآ پ( نگاهی به شخصیت های فیلم) 

 

سرهنگ: یک سرهنگ بازنشسته که که تمام عظمت خود را از دست داده ودیگر کسی مانند گذشته از او حساب نمی برد و به قول خودش حتی کلفت خانه برای حرفش تره هم خورد نمی کند. او تمام گذشته خود را برباد رفته تصور می کند.واز آینده نا امید است و دیگر هیچ دست آویزی در زندگی ندارد. حتی دستگاه جوجه کشی خود را در شهرستان که آخرین دستاویزش بوده از دست داده.او سقوط دخترانش را در جلوی چشمانش می بیند اما نمی تواند کاری از پیش ببرد. سرهنگ میمیرد تا از این دنیای کثیف که روز به روز به سقوط نزدیک تر می شود رهایی پیدا کند.

منیژه: معلم ساده شهرستانی است که کاملا عفت و نجابت خود را در میان این همه سیاهی و فساد حفظ کرده وتا به آخر پاک ومطهر می ماند. او بی آنکه حتی بداند چرا با سرهنگ ازدواج کرده عاشقانه از او پرستاری می کند. او به قول خودش همین جوری و فقط با گفته رئیس مدرسه با سرهنگ ازدواج کرده وهیچ رابطه عشقی از گذشته بین آن ها نبوده. اما تمام زندگی و جوانیش را به پای سرهنگ می گذارد و به او وفادار می ماند. در واقع منیژه نشان می دهد ازدواج های سنتی بسیار پایدار تر از این روابط کثیفی است که قبل از ازدواج بین افراد بر قرار می شود وپایان محتومی را پیش رو دارد.

مه لقا: دختر کوچک سرهنگ دختر بسیار ساده دل وزود با وریست. وبا آنکه مدتی است در شهر زندگی می کند و به ظاهر خود را فردی متمدن می داند اما هنوز در عمق چهره او می توان همان دختر ساده شهرستانی را دید. دختری که فریب علی را می خورد واز او باردار می شود. او هم مانند خواهرش ندانسته در گرداب سقوط و منجلاب تباهی فرو می رود.

ملیحه: دختر بزرگ سرهنگ که او هم مانند خواهرش دارای ظاهری مترقی اماباطنی شهرستانی وساده لوح است. او هم سقوط می کند اما او از خواهرش شکننده تر است واصلا انتظار چنین برخوردی را از دکتر سپانلو ندارد و وقتی خود را کاملا در عمق این منجلاب می بیند آگاهانه دست به خود کشی می زند.

آتشی: او نماینده نسل روشنفکریست که با تفکرات به قول خودشان متمد نانه و روشنفکرانه با مسائل اجتماع برخورد می کنند و هنگامی که خود را در مقابل مسائل وروابط انسانی ناتوان می بینند به جنون کشیده می شوند. در واقع سرنوشت آتشی نشان دهنده سرنوشت محتوم این گروه از روشنفکران جامعه است. او می پندارد چون متمدنانه فکر می کند پس می تواند صاحب همه چیز باشد و تمام قواعد سنتی جامعه اطرافش را زیر پا بگذارد.در واقع فیلم در مورد سقوط این نوع تفکرات نادرست است.

مسعود: او هم از همفکران آتشی است ودیر یا زود به سرنوشت او دچار می شود. اما در فیلم به شخصیت او کمتر پرداخته شده اما در داستان ساعدی او جای بیشتری دارد. او برای انسان های اطرافش هیچ ارزشی قاعل نیست و به آنها به چشم یک موجود پست نگاه می کند. دکتر سپانلو و علی هم تفکراتی مانند او دارند.

چرا شاهکار؟ بدون شک فیلم آرامش درحضور دیگران یک شاهکار است و حتی با کمی اغراق می توان آن را بهترین فیلم سینمای قبل از انقلاب ایران دانست. آرامش درحضور دیگران حکایت انسان هایی است که به ظاهر در اوج قرار دارند و خود را مالک همه چیز وهمه کس می دانند. اینان فکر می کنند دنیا با تفکرات آنان است که می چرخد اما غافل اند از اینکه آنها دارند از نردبانی بالا می روند که بالا رفتن از آن محکوم به سقوط است. این فیلم تصویر گر جامعه دیروز امروز وحتی فردای ایران است. روشنفکرانی که تنها پوست عوض می کنند اما در طول زمان ها تفکرات شان همان هاست واین فیلم روایت گر سقوط همیشگی این نوع تفکرات واین نوع جوامع است وبه همین دلیل است که فیلم آرامش درحضور دیگران به هیچ عنوان تاریخ انقضا ندارد. معاد له ایست که همیشه جوابی یکسان ودرست دارد. این فیلم نسخه پیچیده شده ای برای تمام بیماران همیشگی تمام جوامع بشری به خصوص روشنفکران ایرانی است که به غلط و از روی نادانی با سنت های درست وحتی مسائل دینی مخالفت می کنند. وهمین بی زمان وبی مکان بودن فیلم است که آن را تبدیل به یک شاهکار همیشه ماندگار می کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد